دل تنــــگی
سه شنبه, ۸ مرداد ۱۳۹۲، ۰۳:۵۶ ب.ظ
.:. خیلی ها آن شب را به خاطر می آورند !
دیگر درد زانوهایم را حس نمی کردم. کفش هایم را زیر بغلم گرفته بودم، قرآن و مفاتیح را هم با دست دیگر. حرارت نفس های حاج آقا شب قدر را تفسیر می کرد. صدایشان از میان آن همه ناله و فریاد و شیون به سختی به گوش می رسید. اما لحظه ای سکوت بر فضای مسجد و کوچه و بازار حاکم شد. گمان می کنم به خاطر این بود که یک لحظه احساس کردیم حاج آقا دیگر دستمان را رها کرده. تا حالا هر چه سخنرانی و روضه خوانی کرده اند برای آن بود که ما گناه کارها را با خدا آشتی دهند. اما حالا با امام زمان درد دل می کنند ...
مرجعیت به کنار
... اجتهاد به کنار
... اخلاق به کنار،
عرفان به کنار ...
می خواهم امشب نوحه بخوانم ...
در وسط کوچه تو را می زدند
کاش به جای تو مرا می زدند
گوشه ی چشم تو چرا شد کبود
فاطمه جان مگر علی مرده بود؟
وای من و وای من و وای من
میخ در و سبنه ی زهرای من
می خواهم امشب نوحه بخوانم ...
در وسط کوچه تو را می زدند
کاش به جای تو مرا می زدند
گوشه ی چشم تو چرا شد کبود
فاطمه جان مگر علی مرده بود؟
وای من و وای من و وای من
میخ در و سبنه ی زهرای من
- ۹۲/۰۵/۰۸
- ۴۰۶ نمایش